باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

سارا به دستهای من عادت نکرده است

سارا به دستهای من عادت نکرده است

او با هوای شهر رفاقت نکرده است

در روزگار کثرت رنگ و مدو لباس

با دختران شهر رقابت نکرده است

سارا دلش به پاکی آیینه است و آب

هرگز به هیچ چیز حسادت نکرده هست

هرچند آمده ست به تهران پی دلش

با اینکه ساده است حماقت نکرده است

پس لکه های روشن خون روی دامنش؟

نه! غیر ممکن است خیانت نکرده است

مجرم شما!؟ نه او فقط یک همکلاسی است

حتی به دستهای من عادت نکرده است

............

تفهیم اتهام! کتک! ... رای دادگاه

این مرد شاعر است جنایت نکرده است.

از امید سوماری

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:14

خیلی قشنگ بود ببخشید سوال میکنم نویسنده ی این شعر کتاب داره؟لطف کنین اگه زحمتی نیست اسمشو بگین ممنون میشم

سلام
ممنون از اینکه سر زدین
فکر نمیکنم کتابش رو چاپ کرده باشن
به هر حال باید بگم
که اکثر این اشعار مال شاعران بومی ایلام هستن
بازم ممنون
موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد