ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
روزه را از پی بوسیدن لبهاش،شکستم
بر سر سفره رنگین رخش تا که نشستم
چشم بادام ، تنش یاس، لبش توت سنندج
باغبان،آخر عمری ،چه گلی داد، به دستم
سینه اش " میوه ممنوعه" و من : زاده "آدم"
آنقدر وسوسه ام کرد که با شاخه شکستم
زخمه بر تار دلم می زد و با زخمه او ، من
بیخود از خود شدم ،آشفته شدم، زود گسستم
دو سه پیمانه زدم از می چشمان خرابش
ولی افسوس !نشد سیر ، دل باده پرستم
کاش!آن لحظه زمان از حرکت وا می ماند
یا من آن لحظه ، بدنیای دگر ، می پیوستم
چند سالی است ، کز آن صبح دل انگیز ، گذشته ست
من هنوزم که هنوز است از آن خاطره مستم
سلام،عزیز دل تو که میدونی من به این توت سنندج الرژی دارم،
غمگین دلتنگیهای قدیمم
چندیست دلم حتی برای دلم تنگ نمیشود
گمانم غریبه ای در من پیداشده
شاید هم آشنایی غریب
نمیدانم ،هوا سرد است یا گرم
هرچه هست اما ،یاد تو در آن جاریست تقدیم به او که میدانست راز باران را
راز باران را ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟