ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
عاشقم بر آن خط زیبا، خط زیرین لبهاش
تا ببوسم گوشه جام می دیرین لبهاش
رفته بودم ، تا بیابم ، لذت شرب مداوم
بازگشتم مست مست زان شربت شیرین لبهاش
پس به کام رسیده ای
حالا گوشه ای از پیراهن تو شفای همه ی ما به کام نرسیدگان است
پیراهنت را اگر روزی زلیخایی درید یک تکه اش مرا جان میدهد از نو
به قول خواجه شیراز
می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
بوی پیراهن اگرقافله سالار شود.
صد البته
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/؟
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
بیا جایمان را عوض کنیم،...دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد
یک آرزو :
یا کام من بـر لـب شیرینـت رسد
ورنه امشب مرگ به فریادم رسد
( مصرع دوم از شعر دکتر علی شریعتی گرفته شده :
آه ای یاران به فریادم رسید
ورنه امشب مرگ به فریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم ، رسد )
زیبا می نویسید
با یک دو بیتی به روزم
سلام
زبان شعر کهنه ... و مصرع آخر دچار مشکل وزنی و ..
خط را باید بدون تجدید خوند
نه فکر کنی حرام و حلال ندانم چیست
شراب با تو حلال و آب بی تو حرام ست
آمد نشست برچسبی زد و رفت
حالا دلم مثل فواره های پارک کودکیم دارد قل میزند
دوست دارم کلاغ شوم و هر صبح روی بام خانه اش بنشینم
تا بداند ناخواسته شوم شدم برایش
همه تان را بدروود
چه بی صبرانه فریاد غرق در سکوت را
به انتظار می نشینم
هیچ نمی گویم...
دارم که بگویم
اما نباید گفت
شاید این سکوت زیباتر است
فریاد سکوتم را هیچ کس نشنید
یا کسی نخواست که بشنود
در خود شکستم
نابود شدم
باریدم...
و هیچ کس نفهمید که چه شدم...
نه ماه بودم، نه خورشید...
اما هیچ دلی سراغ مرا از آسمان تنهایی اش نگرفت
گویی ابرها هیچ اند
و فقط ابرند و باید ببارند...
و تنها باریدم...
خسته ام...
خسته از باریدن و تمام نشدن
خسته از بودن و نبودن...
اما باید رفت
آنکه رفت، رسید
س باید رفت و رسید...
و شکوه و عظمت یک دنیا
هفت آسمان
و هفت دریا را دید
طعم شیرین پرواز در اوج هستی را چشید
و لذت پروانه بودن را با تمام وجود
در آغوش کشید...
((این روزها همیشگی ام قصه ی باد است که در استخوانهایم نفس میزند
وخاک بهانه ی شرمگین من است از تو که باران را بهار ...
شرمنده باد از من وتو هرکه را که نگفتمان : لحظه ای نگاه را بخندیم ...
دارند این آفتابگردانها میگردند دور سرم که تمامم کنند به خورشید
وزنجره ای از تو که رسانید ه ام به ساعتی از زاگرس
و لی من نازنینکم
بلوطهای بی روئیتم از خدای زاگرس که قانعم نکرد به بندگی اش هرگز ... ))
و من رفتم سرکیس
رفتنتم قشنگه گرامی
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که بر وی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کمست از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشو ای باده ژرست
حافظ شیرازی
سلام برادر گرانسنگم
از اینکه به وبلاگ من آمدین سپاسمندم
وخوشحالتر از اینکه این وبلاگ ها توانسته اند باعث شوند من بعد از سالیان با هم تباران پدری خویش در ایوان و ایلام آشنا شوم.بسیار زیبا شعر جناب دکتر یاسمی را دکلمه کردین .
روزهایتان باران مهر باد
سلام دوست گرامی
دو بیت زیبا ازتون خوندم
اما نه دو بیتی بود نه رباعی
کاش اندکی به وزن هم دقیق تر میشدین
پیروز باشین