باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

شربت شیرین لبهاش

عاشقم بر آن خط زیبا، خط زیرین لبهاش


تا ببوسم گوشه جام  می دیرین لبهاش


رفته بودم ، تا بیابم  ،  لذت شرب مداوم


بازگشتم مست مست زان شربت شیرین لبهاش

نظرات 11 + ارسال نظر
. پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:13

پس به کام رسیده ای

حالا گوشه ای از پیراهن تو شفای همه ی ما به کام نرسیدگان است

پیراهنت را اگر روزی زلیخایی درید یک تکه اش مرا جان میدهد از نو

به قول خواجه شیراز

می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
بوی پیراهن اگرقافله سالار شود.

صد البته

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/؟
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم

. جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

بیا جایمان را عوض کنیم،...دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد

فرشاد جمشیدی مقدم جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:54 http://www.daghdaghe-baran.blogfa.com


یک آرزو :
یا کام من بـر لـب شیرینـت رسد
ورنه امشب مرگ به فریادم رسد

( مصرع دوم از شعر دکتر علی شریعتی گرفته شده :

آه ای یاران به فریادم رسید
ورنه امشب مرگ به فریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم ، رسد )

زیبا می نویسید
با یک دو بیتی به روزم

نادر جابری جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:01 http://http:/n-jaberi.blogfa.com

سلام

زبان شعر کهنه ... و مصرع آخر دچار مشکل وزنی و ..

خط را باید بدون تجدید خوند

۱۲۱۵۴ شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:24

نه فکر کنی حرام و حلال ندانم چیست

شراب با تو حلال و آب بی تو حرام ست

. یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:41

آمد نشست برچسبی زد و رفت

حالا دلم مثل فواره های پارک کودکیم دارد قل میزند

دوست دارم کلاغ شوم و هر صبح روی بام خانه اش بنشینم

تا بداند ناخواسته شوم شدم برایش

همه تان را بدروود

Different سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:59

چه بی صبرانه فریاد غرق در سکوت را
به انتظار می نشینم
هیچ نمی گویم...
دارم که بگویم
اما نباید گفت
شاید این سکوت زیباتر است
فریاد سکوتم را هیچ کس نشنید
یا کسی نخواست که بشنود
در خود شکستم
نابود شدم
باریدم...
و هیچ کس نفهمید که چه شدم...
نه ماه بودم، نه خورشید...
اما هیچ دلی سراغ مرا از آسمان تنهایی اش نگرفت
گویی ابرها هیچ اند
و فقط ابرند و باید ببارند...
و تنها باریدم...
خسته ام...
خسته از باریدن و تمام نشدن
خسته از بودن و نبودن...
اما باید رفت
آنکه رفت، رسید
س باید رفت و رسید...
و شکوه و عظمت یک دنیا
هفت آسمان
و هفت دریا را دید
طعم شیرین پرواز در اوج هستی را چشید
و لذت پروانه بودن را با تمام وجود
در آغوش کشید...

ر.ع چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57

((این روزها همیشگی ام قصه ی باد است که در استخوانهایم نفس میزند

وخاک بهانه ی شرمگین من است از تو که باران را بهار ...

شرمنده باد از من وتو هرکه را که نگفتمان : لحظه ای نگاه را بخندیم ...

دارند این آفتابگردانها میگردند دور سرم که تمامم کنند به خورشید

وزنجره ای از تو که رسانید ه ام به ساعتی از زاگرس

و لی من نازنینکم

بلوطهای بی روئیتم از خدای زاگرس که قانعم نکرد به بندگی اش هرگز ... ))


و من رفتم سرکیس

رفتنتم قشنگه گرامی

محسن چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:19

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که بر وی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کمست از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشو ای باده ژرست
حافظ شیرازی

ولی زاده جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:25 http://agib-natamam.blogfa.com

سلام برادر گرانسنگم
از اینکه به وبلاگ من آمدین سپاسمندم
وخوشحالتر از اینکه این وبلاگ ها توانسته اند باعث شوند من بعد از سالیان با هم تباران پدری خویش در ایوان و ایلام آشنا شوم.بسیار زیبا شعر جناب دکتر یاسمی را دکلمه کردین .
روزهایتان باران مهر باد

صادق حسینی دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:59 http://www.roham86.blogfa.com

سلام دوست گرامی
دو بیت زیبا ازتون خوندم
اما نه دو بیتی بود نه رباعی
کاش اندکی به وزن هم دقیق تر میشدین
پیروز باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد