باز گردد عاقبت این در بلی رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ بشکفد آن شاخه های تر بلی
طاق های سبز چون بندد چمن جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن بر سیمین و این روی چو زر اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست مست گردد زان می احمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر روشنی یابد از آن منظر بلی
گوش ها که حلقه در گوش وی است حلقه ها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد یابد ایمان این دل کافر بلی
چون براق عشق از گردون رسید وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم تا ابد روید نی و شکر بلی
سلام استاد ب وبلاگتان بعد مدتها آمدم..زیبا بود..موید باشید
زیبایی در نگاه مخاطبان مولوی است.
دو سه ماهیست که بدجور دلم چشم به راهت دارد
چه کند این دل بیچاره ٬ که عادت به نگاهت دارد
نکند باز غروری ـ که نداری٬ گُل من ! گُل بکند
دلِ عقرب زده ام٬ چشم به اعجازِ گیاهت دارد
هزااااااااااار درود بر تو استاد رئوف عزیزم
دوستت داریم بیشتر از بیشتر
من بیشتر کاوه عزیز