برگ
های پاییزی سرشار از شعور ِ درخت اند و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند. آرام قدم بگذار بر چهره ی تکیده ی آن ها این برگها حُرمت دارند... درد ِ پاییز ،
گر بدین سان زیست باید پست من چ بی شرمم اگر فانوس عمرم را ب رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بن بست. گر بدین سان مرد باید پاک من چ ناپاکم اگر نفشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری برتر از این بی بقای خاک... ... سلام استاد.بعد چند مدت ب وبلاگ سرشار از ......آمدم. درود بر این پست با این اراده آهنین!!پس کجاست ایدئولوژی بارونیتون؟؟؟؟!!!!
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته ی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد....
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها ...
راهی نیست....
حال ما خوب است و دنیامان به کام
گر بدین سان زیست باید پست من چ بی شرمم اگر فانوس عمرم را ب رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بن بست. گر بدین سان مرد باید پاک من چ ناپاکم اگر نفشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری برتر از این بی بقای خاک... ... سلام استاد.بعد چند مدت ب وبلاگ سرشار از ......آمدم. درود بر این پست با این اراده آهنین!!پس کجاست ایدئولوژی بارونیتون؟؟؟؟!!!!
سلام
استاد؟!!!
واژه سنگینی است.
مرسی از انتخاب زیبایت
ممنون از حضور سبزت
خواهش می کنم استااااااااااااااااااااد.
از دور دوستت داشتم !
بی هیچ عطری
آغوشی
نگاهی
یا حتی بوسه ای
تنها دوستت داشتم …
اما حالا اگه دور شوی …
چه کنم با اینهمه وابستگی …
چی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط حضور تو
هر آنگونه که هستی
که دوست داری باشی
برایم ستودنی است
که عشق حکم می کند
آنگونه دوستت بدارم که هستی
نه آنگونه که می خواهم
آنگونه باشی که دوست داری
محفوظ از تفکرات من
خودت باش
و خودت بمان
که خودت را عجیب دوست می دارم...
تو را میخواهم آنگونه که گویی جسم روحش را