ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
روزه را از پی بوسیدن لبهاش،شکستم
بر سر سفره رنگین رخش تا که نشستم
چشم بادام ، تنش یاس، لبش توت سنندج
باغبان،آخر عمری ،چه گلی داد، به دستم
سینه اش " میوه ممنوعه" و من : زاده "آدم"
آنقدر وسوسه ام کرد که با شاخه شکستم
زخمه بر تار دلم می زد و با زخمه او ، من
بیخود از خود شدم ،آشفته شدم، زود گسستم
دو سه پیمانه زدم از می چشمان خرابش
ولی افسوس !نشد سیر ، دل باده پرستم
کاش!آن لحظه زمان از حرکت وا می ماند
یا من آن لحظه ، بدنیای دگر ، می پیوستم
چند سالی است ، کز آن صبح دل انگیز ، گذشته ست
من هنوزم که هنوز است از آن خاطره مستم