باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

شکسته استخوان داند بهای مومیایی را

برو ای روح من آزرده از تو... ترک کن مـــا را

که من در باغ تنهایی ببویم عطر گلهای رهایـی را

برو ای نا شناس آشنای من! که در چشمت ندیدم آشنایی را

تویی از دودمان من ولی دود از دمار من بر آوردی

به چشــمم تیره کردی روزهای آشنایی را

من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم

پس از یک عمـر دانستم سفر با مردم نا مرد دشوار است

سفر با همره نا مهربان تلخ است

برو ای بد سفر ای مرد نا همرنگ

که می گویم مبارکباد بر خود این جدایی را...

برو ای بد سفـــر ای مرد ناهمــرنگ

که می گویم مبارک باد بر خود این جدایی را

تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار

من از سوی دگــر در سنگلاخ عمر می پویم

که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را

جدا شد راه ما از یکدگر اما

منم با کولـه بار دوره پیری

تو در شــور جوانی ها

سبکبــال و سبکباری

تو را صـد راه در پیـش است

ولی من میروم با خستگی راه نهـایی را

برو ای بدترین همــــراه !

تو را نفـرین نخواهم کــرد

سفـر خوش ؛ خیر همراهت

دعایت می کنم با حال دلتنگــی

که یابی کعبه مقصـود و فردای طلایی را !!!!

نمی دانی نمی دانی که جای اشک

خون در پــرده های چشـم خود دارم !

اگر در این سفـر خار بلا پای مرا آزرد

سخنهــای تو هم تیری شد و بر جان من بنشست

بود مشکل که از خاطر برم این بی صفـــایی را

رفیق نیمه راه من !

سفـر خوش خیر همراهت

تو قدر من ندانستی

درون آب ، ماهی،قدر دریا را کجا داند

شکستــه استخوان ، داند بـهای مومیایی را

 

از: ؟ اینترنت

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ع - ف چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 23:20

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد