باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

تو به اندازه باران خدا زیبایی...

زندگی قافیه باران است

 

من اگر پاییزم


و درختان امیدم همه بی برگ شدند


تو بهاری


و به اندازه باران خدا زیبایی...

نظرات 8 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 http://setarefars.blogsky.com

salam khobin?be weblogaye man sar bezanid
itmon.blogsky.com
softshop.blogsky.com
setarefars.blogsky.com
ye matlab jadid gozashtam be esm goshi mobil raygan.
age goshi raygan mikhaye hatman bekhonesh. age mayel be tabadol link hasti khabaram kon.mamnon

مریم پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 http://www.masterofpuppet.blogsky

سلام
بخاطر صفحه ی سیاه وبلاگ ه . فعلا مثه روزگار بذار سیاه بمونه .

هانی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 http://parvazeeshgh.blogsky.com/

سلام

موضوع وبلاگت دقیقا موضوع علاقه مندی های منه

بهت سر میزنم - متشکرم

فراموش شده ای از سرزمین فراموشی چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

جای پای رهروی پیداست
کیست این گم کرده ره وین راه ناپیدا چه می پوید؟
مگر او زین سفر زین ره چه می جوید؟
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟

و ادامه شعر.....

به شهری کاندر آغوش سپید مهر

به باران سحرگاهی خدایش دست و رو شسته است

به شهری کز همان لحظه ازل

بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است

به شهری کش پلید افسانه گیتی. سرانگشت خیال از چهره ی زیباش بزدوده است

کجا؟ای رهنمود راه گم کرده بیا برگرد

در این صحرا،به جز مرگ و به جز حرمان کسی را آشنایی نیست!

بیا برگرد آخر ای غریب راه! کز اینجا ره به جایی نیست

نمی بینی که آنجا در پناه تک درختی خشک

ز ره مانده

غریبی رهنوردی بینوا،مرده است

و در چشمان سردش، در نگاه گنگ و حیرانش

هزاران غنچه امید پژمرده است؟

نمی بینی که از حسرت "کمند صید بهرامش فکنده است" و با دستی که در دست اجل بوده است

بر آن تنها درخت خشک.

حدیث سرنوشت هر که این راه را رود، کنده است: که "پیمودم من این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش". کجا ای رهنورد راه گم کرده.

بیا برگرد ،

در این صحرا به جز مرگ و به جز حرمان ،کسی را آشنایی نیست

بیا برگرد

آخر ،

ای غریب راه، کز اینجا ، ره به جایی نیست.

"1336- دانشگاه ادبیات مشهد"

شاعر : دکتر علی شریعتی

سودا سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:42 http://arians.blogsky.com

سلام . وبلاگ خوبی داری . ممنون از بازدیدتون . بازم بیاین

. چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده است
آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود

[ بدون نام ] یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:44



شب ندارد سر خواب
شاخ مایوس یکی پیچک خشک
پنجه بر شیشه در می ساید
من ندارم سر یاًس
زیر بی حوصلگی شب از دورادور
ضرب اهسته پاهای کسی می اید ....


honey

شب ندارد سر خواب.

می دود در رگ باغ

باد، با آتش تیزابش، فریادکشان.

پنجه می ساید بر شیشة در

شاخ یک پیچک خشک

از هراسی که ز جایش نرباید توفان.

من ندارم سر یأس

با امیدی که مرا حوصله داد.

باد بگذار بپیچد با شب

بید بگذار برقصد با باد.

گل کو می آید، می دانم،

با همه خیرگی باد

که می اندازد

پنجه در دامانش

روی باریکة راه ویران،

گل کو می آید

با همه دشمنی این شب سرد

که خط بیخود این جاده را

می کند زیر عبایش پنهان.

شب ندارد سر خواب،

شاخ مأیوس یکی پیچک خشک

پنجه بر شیشة در می ساید.

من ندارم سر یأس،

زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور

ضرب آهستة پاهای کسی می آید.

فاطمه جمعه 10 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:38 http://ja-fateme.blogfa.com

گاهی سکوت علامت رضایت نیست.

شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض....
خوشحال میشم بهم سر بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد