باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

باران

باران باش .هیچکس به باران عادت نمی کند .هروقت بیاید خیس می شوی

جواب زیبای فروغ فرخ زاد

”’حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

ساحت خوبان

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنیم پاسخ آئینه سنگ نیست

از:؟اینترنت

طعم کودکی

سارا! برای دلتنگی هایم

برگی از کتاب سال دوم دبستان بیاور

می ترسم

طعم کودکی ام را

از یاد برده باشم


امید سوماری

سارا به دستهای من عادت نکرده است

سارا به دستهای من عادت نکرده است

او با هوای شهر رفاقت نکرده است

در روزگار کثرت رنگ و مدو لباس

با دختران شهر رقابت نکرده است

سارا دلش به پاکی آیینه است و آب

هرگز به هیچ چیز حسادت نکرده هست

هرچند آمده ست به تهران پی دلش

با اینکه ساده است حماقت نکرده است

پس لکه های روشن خون روی دامنش؟

نه! غیر ممکن است خیانت نکرده است

مجرم شما!؟ نه او فقط یک همکلاسی است

حتی به دستهای من عادت نکرده است

............

تفهیم اتهام! کتک! ... رای دادگاه

این مرد شاعر است جنایت نکرده است.

از امید سوماری

باز ، بگو کدام ساده را تباه کرده ای !؟

اغور به خیر خوب من !  شال و کلاه کرده ای!

باز ، بگو کدام ساده را تباه کرده ای !؟

 

باز خمار چشم تو دل که را ربوده است؟

کدام بنده را –  چو من – نصیبش آه کرده ای !

 

که را کشانده ای به دام بی نجات عشق خود؟

کدام سر به زیر را به در  ز  راه کرده ای؟

 

کدام چشم و گوش بسته را نشانه رفته ای؟

" برای کی بساط رنج روبراه کرده ای ؟

 

مرنج اگر چنین بدون پرده حرف می زنم

چرا که روز روشن مرا سیاه کرده ای

 

گرفتی از من آسمان ، نشاندی ام به روی خاک

جهان کوچک مرا شکنجه گاه کرده ای

 

هر آنچه را فرشتگان به سالها نکرده اند

تو ای فرشته زمین به یک نگاه کرده ای

 

روز به فکر روی تو ، شبم به یاد موی  تو

مرا اسیر این خیال راه راه کرده ای

 

قبول می کنم که عشقم اشتباه بوده است

تو نیز اعتراف کن که اشتباه کرده ای

 

تو را خدا برای من نیافرید از ازل

بدان که در حق کسی دگر، گناه کرده ای